پنجشنبه ۲۷ شهریور ۰۴ ۱۰:۵۴ ۱ بازديد
کلیف زمزمه کرد: «حالا بلند شو. آهسته و با احتیاط. محکم؛ همین. حالا او را تا پله پایین بیاور.» در حالی که او چاقویش را آماده میکرد، دیگر عوام بیصدا عقبنشینی کردند و در تاریکی عرشه توپها ناپدید شدند. [صفحه ۳۵] کلیف دست چپش را زیر بدن کرین گذاشت، خودش را برای یک هل سریع آماده کرد، سپس با چاقو به او حمله کرد. صدای پارگی طنابها آمد، ناگهان صدای برخورد فنجانها و قابلمهها آمد، سپس، همین که کلیف شروع به لیز خوردن کرد، کرین هر دو دستش را دور گردنش انداخت و هر دو در میان هیاهوی سالن زیبایی در خیابان فرشته وحشتناکی، روی عرشه، جلوی پای افسر نگهبان، غلتیدند!
کلیف همیشه پسری بود که منابع سریعی داشت و در مواقع اضطراری خونسرد بود. ذهن او، باهوش و مستعد، سریع کار میکرد و به ندرت پیش میآمد که برای انجام کاری دچار سردرگمی شود. اما در آن لحظه، تعجب و بهت او آنقدر زیاد بود که فقط میتوانست از کرین به افسر نگهبان و دوباره به کرین خیره شود. با این حال، این فلج ذهنی و جسمی تنها چند ثانیه طول کشید. سپس کلیف، با چابکی باورنکردنی، از جا پرید و به سمت یکی از دریچههای باز توپ دوید. به سرعت برق از میان روزنه ناپدید شد و کرین و افسر را در حالی که با دهانی باز از تعجب به او خیره شده بودند، تنها گذاشت. افسر اول از همه به خود آمد. به سمت راهرو پرید، نگاهی به کنار آن انداخت، کاملاً انتظار سالن زیبایی ستارخان داشت پسرک را در حال تقلا در آب ببیند.
ماه که پشت ابری گذرا پنهان شده بود، با تمام درخشش خود نمایان شد. پهنهی آب که به وضوح روشن بود، هیچ چیز، حتی یک موج، را نشان نمیداد. پسرک کاملاً ناپدید شده بود. ستوان، مبهوت و با این تصور که قربانی یک کابوس یا رویا شده سالن زیبایی در تهران , سعادت آباد , اقدسیه , پونک , ونک , آرایشگاه در یوسف آباد , ولنجک , تجریش , تهرانسر , سالن آرایش در تهرانپارس , زعفرانیه , صادقیه , مرزداران , نیاوران , سالن زیبایی در سعادت آباد ، بار دیگر به داخل کشتی برگشت. «به نام تمام چیزهای شگفتانگیز، چه چیزی این کار را میکند…؟» او ناگهان ایستاد. شبح دیگر – آن پیکره با آرایش و نقاشیهای شگفتانگیز – آن دانشجوی دیگر، نیز ناپدید شده بود. افسر چشمانش را مالید و نیشگون محکمی به خودش گرفت. سپس با سوءظن به چهرهی سرگروهبان که روی پل فرماندهی مشغول انجام وظیفه ارایشگاه زنانه در جمالزاده شمالی بود، خیره شد.
با احتیاط به او نزدیک شد و پرسید: «میگم، جانسون، تو… ام… الان چیزی شنیدی یا دیدی؟» جانسون دریانورد پیری بود و سفرهای دریایی زیادی با کشتیهای تمرینی آکادمی انجام داده بود. او دانشجویان دانشکده افسری را میشناخت و دوست داشت و شوخیهای آنها را منبعی بینهایت سرگرمکننده میدانست. او مردی نبود که خارج از مدرسه دسالن زیبایی در تهران , سعادت آباد , اقدسیه , پونک , ونک , آرایشگاه در یوسف آباد , ولنجک , تجریش , تهرانسر , سالن آرایش در تهرانپارس , زعفرانیه , صادقیه , مرزداران , نیاوران , سالن زیبایی در سعادت آباد ان تعریف کند.[صفحه ۳۷]او در حالی که لبخندش را پنهان میکرد، با حالتی حاکی از تعجب، پاسخ داد: «چیزی میبینید، آقا؟ چیزی میشنوید، آقا؟ نه، واقعاً، آقا. تگرگ بود؟» «تگرگ؟ نه. به نظرم رسید.» ستوان مکثی کرد، با نگرانی نگاهی به عرشه انداخت و سپس آرایشگاه زنانه در خیابان جردن اضافه کرد: «فکر کنم فقط یه خیال بود.
من اخیراً حسابی بیخواب شدهام و احتمالاً کمی بیقرارم.» او به عقب حرکت کرد و بقیهی نگهبانیاش را صرف امضای تعهدنامههای خیالی کرد که دیگر قطرهای از چیزی قویتر از لیموناد مصرف نکند. در همین حال، صحنهای غیرمعمول در آن ساعت در قسمت جلویی عرشهی اسکله در حال وقوع بود. در گوشهای، یک دانشجوی افسری داشت صورتش را از رنگ قرمز و ریشهای بلوطیاش پاک میکرد. او خشمگین بود و مشتش را به سمت کلیف و جمعیتش تکان داد. کلیف فریاد زد: «اوه، اما این خندهداره. ارزش داره یه سال حقوق بگیری تا کرین رو تو سیرک ببینی. مگه اون با لباس جنگیش خیلی خوشگل نیست؟» جوان ژاپنی با خنده گفت: «اون همونیه که شما بهش میگید کرومو. خوشحالم که همه رفقا رو بیدار کردم تا ورزش رو ببینن. هورا!» [صفحه ۳۸] تاگلز پرسید: «کلیف، چطور از آن اشتباه روی عرشهی یکچهارم سالن زیبایی زنانه مرزداران نجات پیدا کردی؟ وقتی به نردبان اصلی عرشه رسیدم.
تو از کنار ناپدید شده بودی. چطور شد؟» «به همین راحتی رفیق. وقتی دیدم ستوان چقدر ترسیده، ایدهی هوشمندانهای به ذهنم رسید. از نزدیکترین دریچه به سمت زنجیرهای اصلی سمت رسالن زیبایی در تهران , سعادت آباد , اقدسیه , پونک , ونک , آرایشگاه در یوسف آباد , ولنجک , تجریش , تهرانسر , سالن آرایش در تهرانپارس , زعفرانیه , صادقیه , مرزداران , نیاوران , سالن زیبایی در سعادت آباد خزیدم و به پهلو کشتی چسبیدم. دیدم که افسر نگاهش کرد، بعد، وقتی برگشت، به راهرو رسیدم و به جلو خزیدم. حالا بیایید برگردیم و به کرین سالن زیبایی در تهران , سعادت آباد , اقدسیه , پونک , ونک , آرایشگاه در یوسف آباد , ولنجک , تجریش , تهرانسر , سالن آرایش در تهرانپارس , زعفرانیه , صادقیه , مرزداران , نیاوران , سالن زیبایی در سعادت آباد راحت بدهیم.» و آنها این کار را کردند. [صفحه ۳۹] فصل چهارم آزار و اذیت بیشتر. «این که خط کشی نیست، عوضی.» «من—من فکر کردم—» «اون چیه؟ فکر کردی؟ چطور جرات میکنی فکر کنی؟ سایهی فاراگات!
مراسم قراره چی بشه؟ یه آدم معمولیِ گیج و مبهوت – یه کرمِ بیعرضه – داره فکر میکنه! فکر کردن بهش وحشتناکه.» «خواهش میکنم، آقا، منظورم این نبود که——» «منظوری نداشتی؟ چرا منظوری نداشتی؟ بگو، مگر میشود چیزهایی را بدون منظور بگویی؟ پس حقیقت را نمیگویی. بنابراین – نمیتوان به تو اعتماد کرد. تو یک افسر نیروی دریایی زیبا خواهی شد. فقط برای گزارش به فرمانده، تو را کنار میگذارم.» و سرجوخه شارپ، در حالی که وانمود میکرد آن مورد را در دفترچهاش وارد میکند، با مدادش حرکات سالن زیبایی در تهران , سعادت آباد , اقدسیه , پونک , ونک , آرایشگاه در یوسف آباد , ولنجک , تجریش , تهرانسر , سالن آرایش در تهرانپارس , زعفرانیه , صادقیه , مرزداران , نیاوران , سالن زیبایی در سعادت آباد ادانهای انجام داد.
کلیف همیشه پسری بود که منابع سریعی داشت و در مواقع اضطراری خونسرد بود. ذهن او، باهوش و مستعد، سریع کار میکرد و به ندرت پیش میآمد که برای انجام کاری دچار سردرگمی شود. اما در آن لحظه، تعجب و بهت او آنقدر زیاد بود که فقط میتوانست از کرین به افسر نگهبان و دوباره به کرین خیره شود. با این حال، این فلج ذهنی و جسمی تنها چند ثانیه طول کشید. سپس کلیف، با چابکی باورنکردنی، از جا پرید و به سمت یکی از دریچههای باز توپ دوید. به سرعت برق از میان روزنه ناپدید شد و کرین و افسر را در حالی که با دهانی باز از تعجب به او خیره شده بودند، تنها گذاشت. افسر اول از همه به خود آمد. به سمت راهرو پرید، نگاهی به کنار آن انداخت، کاملاً انتظار سالن زیبایی ستارخان داشت پسرک را در حال تقلا در آب ببیند.
ماه که پشت ابری گذرا پنهان شده بود، با تمام درخشش خود نمایان شد. پهنهی آب که به وضوح روشن بود، هیچ چیز، حتی یک موج، را نشان نمیداد. پسرک کاملاً ناپدید شده بود. ستوان، مبهوت و با این تصور که قربانی یک کابوس یا رویا شده سالن زیبایی در تهران , سعادت آباد , اقدسیه , پونک , ونک , آرایشگاه در یوسف آباد , ولنجک , تجریش , تهرانسر , سالن آرایش در تهرانپارس , زعفرانیه , صادقیه , مرزداران , نیاوران , سالن زیبایی در سعادت آباد ، بار دیگر به داخل کشتی برگشت. «به نام تمام چیزهای شگفتانگیز، چه چیزی این کار را میکند…؟» او ناگهان ایستاد. شبح دیگر – آن پیکره با آرایش و نقاشیهای شگفتانگیز – آن دانشجوی دیگر، نیز ناپدید شده بود. افسر چشمانش را مالید و نیشگون محکمی به خودش گرفت. سپس با سوءظن به چهرهی سرگروهبان که روی پل فرماندهی مشغول انجام وظیفه ارایشگاه زنانه در جمالزاده شمالی بود، خیره شد.
با احتیاط به او نزدیک شد و پرسید: «میگم، جانسون، تو… ام… الان چیزی شنیدی یا دیدی؟» جانسون دریانورد پیری بود و سفرهای دریایی زیادی با کشتیهای تمرینی آکادمی انجام داده بود. او دانشجویان دانشکده افسری را میشناخت و دوست داشت و شوخیهای آنها را منبعی بینهایت سرگرمکننده میدانست. او مردی نبود که خارج از مدرسه دسالن زیبایی در تهران , سعادت آباد , اقدسیه , پونک , ونک , آرایشگاه در یوسف آباد , ولنجک , تجریش , تهرانسر , سالن آرایش در تهرانپارس , زعفرانیه , صادقیه , مرزداران , نیاوران , سالن زیبایی در سعادت آباد ان تعریف کند.[صفحه ۳۷]او در حالی که لبخندش را پنهان میکرد، با حالتی حاکی از تعجب، پاسخ داد: «چیزی میبینید، آقا؟ چیزی میشنوید، آقا؟ نه، واقعاً، آقا. تگرگ بود؟» «تگرگ؟ نه. به نظرم رسید.» ستوان مکثی کرد، با نگرانی نگاهی به عرشه انداخت و سپس آرایشگاه زنانه در خیابان جردن اضافه کرد: «فکر کنم فقط یه خیال بود.
من اخیراً حسابی بیخواب شدهام و احتمالاً کمی بیقرارم.» او به عقب حرکت کرد و بقیهی نگهبانیاش را صرف امضای تعهدنامههای خیالی کرد که دیگر قطرهای از چیزی قویتر از لیموناد مصرف نکند. در همین حال، صحنهای غیرمعمول در آن ساعت در قسمت جلویی عرشهی اسکله در حال وقوع بود. در گوشهای، یک دانشجوی افسری داشت صورتش را از رنگ قرمز و ریشهای بلوطیاش پاک میکرد. او خشمگین بود و مشتش را به سمت کلیف و جمعیتش تکان داد. کلیف فریاد زد: «اوه، اما این خندهداره. ارزش داره یه سال حقوق بگیری تا کرین رو تو سیرک ببینی. مگه اون با لباس جنگیش خیلی خوشگل نیست؟» جوان ژاپنی با خنده گفت: «اون همونیه که شما بهش میگید کرومو. خوشحالم که همه رفقا رو بیدار کردم تا ورزش رو ببینن. هورا!» [صفحه ۳۸] تاگلز پرسید: «کلیف، چطور از آن اشتباه روی عرشهی یکچهارم سالن زیبایی زنانه مرزداران نجات پیدا کردی؟ وقتی به نردبان اصلی عرشه رسیدم.
تو از کنار ناپدید شده بودی. چطور شد؟» «به همین راحتی رفیق. وقتی دیدم ستوان چقدر ترسیده، ایدهی هوشمندانهای به ذهنم رسید. از نزدیکترین دریچه به سمت زنجیرهای اصلی سمت رسالن زیبایی در تهران , سعادت آباد , اقدسیه , پونک , ونک , آرایشگاه در یوسف آباد , ولنجک , تجریش , تهرانسر , سالن آرایش در تهرانپارس , زعفرانیه , صادقیه , مرزداران , نیاوران , سالن زیبایی در سعادت آباد خزیدم و به پهلو کشتی چسبیدم. دیدم که افسر نگاهش کرد، بعد، وقتی برگشت، به راهرو رسیدم و به جلو خزیدم. حالا بیایید برگردیم و به کرین سالن زیبایی در تهران , سعادت آباد , اقدسیه , پونک , ونک , آرایشگاه در یوسف آباد , ولنجک , تجریش , تهرانسر , سالن آرایش در تهرانپارس , زعفرانیه , صادقیه , مرزداران , نیاوران , سالن زیبایی در سعادت آباد راحت بدهیم.» و آنها این کار را کردند. [صفحه ۳۹] فصل چهارم آزار و اذیت بیشتر. «این که خط کشی نیست، عوضی.» «من—من فکر کردم—» «اون چیه؟ فکر کردی؟ چطور جرات میکنی فکر کنی؟ سایهی فاراگات!
مراسم قراره چی بشه؟ یه آدم معمولیِ گیج و مبهوت – یه کرمِ بیعرضه – داره فکر میکنه! فکر کردن بهش وحشتناکه.» «خواهش میکنم، آقا، منظورم این نبود که——» «منظوری نداشتی؟ چرا منظوری نداشتی؟ بگو، مگر میشود چیزهایی را بدون منظور بگویی؟ پس حقیقت را نمیگویی. بنابراین – نمیتوان به تو اعتماد کرد. تو یک افسر نیروی دریایی زیبا خواهی شد. فقط برای گزارش به فرمانده، تو را کنار میگذارم.» و سرجوخه شارپ، در حالی که وانمود میکرد آن مورد را در دفترچهاش وارد میکند، با مدادش حرکات سالن زیبایی در تهران , سعادت آباد , اقدسیه , پونک , ونک , آرایشگاه در یوسف آباد , ولنجک , تجریش , تهرانسر , سالن آرایش در تهرانپارس , زعفرانیه , صادقیه , مرزداران , نیاوران , سالن زیبایی در سعادت آباد ادانهای انجام داد.